يك برادر وظيفه داشتيم كه خيلى به نماز مقيد نبود و مخصوصا مواقعى كه وضعيت قرمز و خطرناك مى شد، به طور كامل از نماز خواندن خوددارى مى كرد. احتمالا عامل اصلى آن ترس بود و مى خواست بيشتر با بقيه نيروها باشد. يك شب در يك كانال بوديم تا اين كه آتش بسيار سنگينى از طرف دشمن ريخته شد. تا نزديكى هاى صبح مشغول نبرد بوديم و در گرماگرم جنگ صداى اذان پخش شد. كانال ما به حسينه و نمازخانه بسيار نزديك بود. من به همراه چند نفر ديگر تاءكيد كرديم كه بايد برويم و در نمازخانه نماز بخوانيم .نوبتى كانال را ترك مى كرديم و نماز مى خوانديم .تا سرانجام اغلب نيروهايى كه آن جا بودند نماز را در نماز خانه خواندند. آن سرباز آن شب با ما بود و وقتى ديد كه اين نيرها چه طور تا صبح مبارزه كرده اند و هنگام اذان به نماز خانه مى روند گفت : من واقعا تعجب مى كنم كه با اين همه تركش و خمپاره حتى يك نفر از شما بابت نماز خواندنتان آسيب نديديد. و با مشاهده اين صحنه ها و درك اين مطلب كه نماز خواندن با توكل بر خدا هيچ خطرى ندارد، كم كم به جمع نمازگزاران پيوست و از انسان هاى مقيد نسبت به نماز شد. 

منبع : نماز عشق - راوی:على اكبر اشراقى

                                               



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: